Friday, December 30, 2005

ایستگاه آخر & ته خط

خط سفید, سیاه, قرمز, آبی, سبز, بنفش.........همینطور خط روی خط
این خطوط چیه؟خط زندگی کجاست؟کجاست خطی که من فکر میکنم رسیدم به آخرش؟
انگار یکی هی تو گوشم زمزمه میکنه پیاده شو رسیدیم ته خط
راستی ته خط کجاست؟
آخر بدشانسی آخر ناامیدی ته بدبختی و فلاکت آخر تنهایی و بی کسی .....واقعا آخر این خط کجاست؟
شاید همون سیم آخره که من زدم بهش
فکر کنم دیگه رسیدم به همونجا .یاد اونروزی افتادم که از خستگی تو اتوبوس واحد خوابم برد و اتوبوس رسید ته خط اما من هنوز تو خواب بودم چه قدر کیف داشت خواب بعد از اونهمه خستگی اصلا حاضر نبودم دیگه از خواب بیدار بشم
یه دفعه متوجه شدم یه نفر داره من تکان میده فکر کردم مادرمه صبح شده میخواد از خواب بیدارم کنه
یه نفر هی میگفت سرکار بلند شو رسیدیم ته خط ایستگاه آخره
یه خانوم جوون بالای سرم ایستاده بود باز صدا زد
با تعجب بلند شدم دیدم رسیدم ایستگاه آخر.......این موضوع برا خیلی وقت پیشه
اما امروز رسیدم به ایستگاه آخره زندگی ...اینجاه ته خط همون خاطره در حال تکرار شدنه
سکه دورو داره اما زندگیه من یک رو بیشتر نداره همش با تلخی پیوند خورده
ایهنمه امید کجا بگم ؟
به خودم فکر کنم به مشکلات خودم برسم به اونا فکرکنم به اونایی که دیگه حتی به خاطرشون از خونه ام حتی خارج نمیشم دیگه دل دیدنتون رو ندارم چه کنم که تو سرما قدم به قدم نشستین اما من به تار مویی بندم و هیچ کاری از دستم بر نمیاد
این یه کوله بار نیست از یک کشتی هم بزرگتره یک عالم غم

داشتم این متن رو مینوشتم که یکدفعه یه دوست خیلی قدیمی زنگ زد بعد از کلی چرت و پرت گفتن من که میدونستم سلام گرگ بی طمع نیست و من همیشه همونیم که باید یکه تاز باشم وتنها
یه دفعه گفت آقا کانالام رفته..........&اه کدوم کانال ؟
مولتی ویژن و........خوب بیا برام درست کن, بعد از کلی چاخان میدونستم چی میخواد
آدمی که هر روز به من و حرکاتم انتقاد میکرد یه دفعه زبونش برگشته بود حالا من شده بودم بهتر از گل
رفتم اونجا دیدم اقا شبکه اسپایسشو خراب کرد ه
خندم گرفت خوب بابا چقدر سکس نگاه میکنی؟
بعد از درست کردنش اومدم این ناامید مشق رو کامل کردم

سالها فکر من اینست و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم

پی نوشت
چه چیزی تورو بیش از همه خوشحال میکنه؟
آخرین باری که خندیدی کی بود؟
آخرین باری که گریه کردی کی بود؟
آخرین باری که از ته دل تونستی به یه نفر بگی دوست دارم کی بود؟
آخرین بار که خشمگین شدی را بگو؟
هدف برای زندگی تو چه بوده و هست؟
بزرگترین آرزویی که از ته دل داری و همیشه داری بهش فکرمیکنی چیه؟
آخرین باری که یه ژاپنی مو فرفری دیدی کی بود؟

Tuesday, December 27, 2005

درآمدی بر مرد سالاری علمی

تو عالم مردی و مردسالاری و غیرت وناموس پرستی و هزار تا کوفت و زهرمار دیگه
یه دفعه یه کشفیاتی تو این مخی که نداریم جرقه زد و اولین دلیل علمی برتری اقایون به خانوما رو کشف کردیم
به خاطر کشف این موضوع که هنوز سالهاست خیلی از دانشمندان متوجش نشدن قرار به این حقیر از طرف تمامی انجمنهای مذهبی و دیکتاتور مردسالار جایزه بدن
بعد از اون قرار شد جایزه حقوق بشر رو تقدیم حقیر کنن .حتی نوبل سال آینده از همین حالا به نام حقیر شده
وقرار شده یه جایزه بزرگ از دست دولتمردان جنگ طلب دیکتاتوریسم بگیرم
اما مسئله ای که کشف شد
مدتها بود که اشتها آقایون تو مسایل جنسی برام یه مسئله شده بود و هی به خودم فشار میاوردم تا از موضوع سر در بیارم تو همین گیر و دار رسیدم به مسئله ژنتیک و کروموزومها ی مرد و زن
از مقایسه کروموزومها به یه نتیجه بزرگ رسیدم
از اونجایی که برای تعیین جنسیت زن به 2 کروموزوم ایکس احتیاجه و برای مردان به یک کروموزوم ایگرگ یا وای
x.y
نتیجه این شد که یک کروموزوم مردانگی برابر است با دو کروموزوم زنانگی . از این مسیله معادله بدون عدالت زیر حاصل شد
Y=2x
پس طبق معادله فوق مردان بر زنان برتری دارن و جوامع فیمینیستی باید برن خونه داری وغیره
با کشف این موضوع و افزایش قدرت جوامع مرد سالار, آامریکا مصمم تر شده تا هرچه زودتر به ایران حمله کنه و از حقوق زنان ایرانی دفاع کنه و دموکراسی همراه با بمب رو بفرسته به آشپزخونه ها
مثل همون دموکراسی که برای زنان افغان و عراقی آورد!قانونی که هنوز بر اساس مذهب است و دین در آن دخیل چه قوانین زن سالارانه ای برقرار میکند

پی نوشت
برای تعیین جنسیت نر در انسان کروموزوم ایگرگ نیازمند کروموزوم ایکس است.در نتیجه معادله فوق ناقصه نتیجه اینکه همواره مردان بدون زنان فانی اند
y.x=x.x

Wednesday, December 21, 2005

شبی برای همه

تیک تاک عقربه های ساعت مثل پتک آهنگری تو مخش صدا میکنه,بی حوصله شده ,دلشوره داره
مدتیه که رفته تو فکر ,اصلا حواسش نیست اطرافش چه خبره ,از قابلمه روی گازم یادش رفته
تلویزیون روشنه فقط تصویر یه اقایی که داره همینطور پشت سر هم صحبت میکنه جلوشه اما
متوجه صحبتاش نیست
بچه ها جلوی تلویزیون نشستن مشقاشونو مینویسن یک کلمه مینویسن دوباره به حرفای مجری
تلویزیون گوش میکنند بد جوری خیره شدن.تند تند داره صحبت میکنه .
به ساعت نگاه میکنه از ده گذشته . متوجه بچه هاش میشه مشقاشونو ول کردن دارن تلویزیون نگاه
میکنن متوجه نگاه بچه هاش شده دختر کوچولوش همینطور که دستش زیر چونشه بر میگرده عقب احساس میکنه مادرش این دفعه مثل دفعه های قبل نگاه نمیکنه
بدو بدو می پره تو بغلش
مامان جون امشب ما هم شیرینی اجیل میخوریم دیگه . ببین اون اقاهه چی میگه ,امشب شب یلدا
میگه همه امشب هندوونه میخورن با اجیل , شیرینی
بابای مرضیه ام کلی شرینی اجیل خریده بود با یه هندوونه بزرگ
در حالیکه چشماش داشت برق برق میزد اشک تو چشماش حلقه زد , سریع سر دختر کوچولوش گذاشت رو سینش شروع کرد به چنگ زدن و نوازش موهاش
.الان بابات میاد دختر گلم , همه چی با خودش میاره
پسر ریزه میزشم ذوق میکنه می پره توبغلش دستشو حلقه میکنه دور گردنش پیشونیشو میبوسه .دوباره فکر و خیال میاد سراغش
تو فکرو خیالای خودش بود که یه دفعه متوجه صدای در میشه
بچه ها بلند شین باباتون اومد .سریع با گو شه چارقدش اشکاشو پاک میکنه میره به طرف در
بچه ها با ذوق تو اتاق نشستن !اما وقتی در باز شد یه دفعه خشکشون زد
رفت یه گوشه اتاق نشست پشتش زد به دیوار چشماش بست بعد یه سیگار در اورد گذاشت گوشه لبش روشن کرد ,اولین کام که گرفت داد زد, فاطی یه چایی بیار مردم از خستگی اونجا اگه بمیری هیچ کس یه استکان چایی نمیده دستت
سریع یه چایی گذاشت رو سینی اومد گذاشت جلوش .رفت کنارش نشست
آروم در گوشش گفت :امشب شب یلدا بود شام درست درمون که نداریم حداقل یه کم شیرینی اجیل برا
بچه ها میگرفتی خوشحالشون میکردی
از کوره در رفت بلند داد زد چار روز دیگه پوله اجاره خونه رو از کجا بیارم زن ؟
هزارتا بدبختی دارم

به کجا چنین شتابان گون از نسیم پرسید
دل من گرفته زینجا هوس سفر نداری زغبار این بیابان
همه ارزویم اما چه کنم که بسته پایم
به کجا چنین شتابان؟
به هر ان کجا که باشد به جز این سرا سرایم
سفرت به خیر اما تو دوستی خدا را
چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی
به شکوفه ها, به باران برسان سلام مارا

Thursday, December 15, 2005

سهمش از زندگی

بلند شو دیگه.چقدر میخوابی؟اهه خسته نشدی از خواب؟
پاشو برو بیرون دنبال کار
مردبزرگ:بلند شو پسرهر روز که نمیشه ساعت یازده بیدار بشی؟
مهربان: برو یه کاری پیدا کن.امشب شام خبری نیست ها؟بابات امروز بیکار شده .اصلی خانمم دیگه بهم نسیه نمیده میگه چوب خطت پره
او بلندمیشود کمی چشمهایش را میمالد هنوز خواب آلود است. بلند بلند داد میزند برم بیرون پیش کی بگم کار میخوام؟کدوم گوری برم؟
پس امشب شام بی شام .من فقط تونستم ناهارتون درست کنم .اگه شام میخوای حرکت کن.یالا
دیگه حتی پول نونم ندارم .باید نون بیات چند روز پیش بخورین.یا از همسایه غرض کنیم
بابات امروز حالش خوب نیست نمیتونه کار کنه باید بره دکتر از کجا بیارم خرج دوا درمونش کنم
او:مادر من شما بگو چکار کنم ؟خودت که میدونی هر جا که میری یه جاش میلنگه یا پارتی یا پولش کمه یا اندازه ده نفر میخوان ازت کار بکشن .تا حالا چند بار پولمو درست دادن؟
مرد بزرگ:ای به گور پدر این مملکت, پدرسوخته های بی همه چیز چه اوضاعی درست کردن هیچ قانونی نداره از جنگل بدتره, ای به گور بابای همتون.پسر برو سر همون کار قبلیت
او :باشه......... رفتم
بدون صبحانه مثل هر روز به امید کار ازخانه زد بیرون .بین راه هی قر قر میکرد :هی میگه شام, اخه کدوم شام مگه شبای قبل چی خوردیم.....اه تف به این زندگی,آخرش خودمو میکشم....,یاد باباش افتاد که دفعه قبل در جوابش گفته بود به درک یه نونخور کمتر
مرد بزرگ:زن چایی بیار
مهربان:تو هم یا چایی میخوری یا سیگار میکشی .از کجابیارم هرچی قند و کبریت بود تموم کردی .هر جای دفتر اصلی خانمو باز میکنی اسم نحست هست
________________________________________________________________--
فکر میکنی نمیدونم چه هزینه هایی برای خودت میکنی اونوقت هی میای ژست میگیری که مدافع حقوق بشری و مخالف تبعیض و فقر
یه نگاهی به خودت بکن ببین اول کجایی .با شمام شمایی که همش داری به رخ این و اون میکشی بعد خوب شعار میدی تو که از این دیکتاتورا بدتری بس کنین دیگه
همه فکرت و جمع کنی فقط میخوای یه مدل به ماشین یاگوشی موبایلت اضافه کنی .با اون هزینه تحصیلی حضرتعالی دنیای یه بدبخت زیرو رو میشه باور نداری نه؟ حتما چشمات نمیبینه

Sunday, December 11, 2005

گربه من


همین چند روز پیش وقتی رفتم تو حیاط یکدفعه چشمم افتاد بهش .بعد از یک ماه غیبت دوباره پیداش شده بود تا من و دید سریع دوید اومد روی پله ها ایستاد دمش رو جمع کرد کنارش بعد مثل همیشه سرش فرو کرد تو تنش تا یک کمی پف کنه.بچه گربه سفید و خال خالی من هروقت که خودش رو اینطوری میکنه میخواد ناز کنه حتما گرسنشه.یه ضرب المثلی میگه گربه برای رضای خدا موش نمیگیره .تا گرسنش نشه از این اداها در نمیاره
رفتم براش یه مقدار شیر اوردم اما برعکس همیشه انگار گرسنش نبود اصلا لب به شیر نزد
نمیدونم ولی مثل اینکه چشای خوشکلش پر از غم بود خیلی افسرده به نظر می اومد. شاید دیگه بزرگ شده عاشق شده (نه بابا بازم چرت میگفتم).نمیدونم چش شده بود مثل همیشه وقتی براش شیر یا یه چیز دیگه میاوردم میو میو نمیکرد. گفتم دیگه حتما مثل خودم شده یه کوله بارپر از غمه هرچی بدبختی اومده خورده تو سرش.نمیدونم شاید مثل من یادش رفته اصلا برای چی زندگی میکنه یا گاهی فکر میکنه هدفش خدمته به انسان برا من که خدمتی نیست برای او شاید مثلا همین
گرفتن موشا یا گشتن تو زباله ها و کمک به حضرات شهرداری به حل مشکل دفع زباله
شایدم به خاطر بسته بندی سفت و محکم زباله ها و افزایش تعداد گربه ها بازار کاری خراب شده اونوقت عین خودم دچار معضل بیکاری شده بودحیوونی دیگه موشا زرنگ شدن یا اونقدر وسایل کشتار جمعی ادمیزاد ساخته که دیگه موشی باقی نمونده
حداقل تو بعضی محله های بالای شهر)
میدونم یه ذره وجدان داره که با خیلی از ادما فرق داشته باشه تا یه وقت نره جون گنجشکای قشنگ و بگیره
باز ایستاده بود بروبر و من نگاه میکرد .کاش میتونست حرف بزنه بگه نه من که زنده ام مثل تو نمردم من اسیر هوسبازی تو شدم یادته اونروزی که من اوردی پیش خودت همون روز همه چیزم از من گرفتی دیگه عادت کردم به خوردن و خوابیدن یادم رفت باید پلنگ میشدم اما حالا شدم ملوس
فکر کردم که خودم جواب بدم گفتم حتما تو هم اسیر زندگیه ماشینی شدی همه زندگیت شده پول یا اینکه فکر کردی که باید رفت دانشگاه پرفسور بی مغز شد ....فهمیدم حتما قصه موش و گربه عبید خوندی دیگه دلت نمیخواد هیچ خونی بریزی حتی خون یه موش موذی دیگه حتمااحساساتت زده بالا شدی ازادیخواه صلح طلب و.......دیگه سازمان ملل بدون ملل
تو همین خیالات بودم که یه دفعه متوجه شدم سرش و انداخته داره میره اونم طاقت شنیدن درد و
دلای من نداشت از اونهمه اسمون ریسمون بافی من خسته شده بود داشت میرفت که متوجه موضوعی شدم .علت اون همه غم معلوم شد, اره زخم زمانه, ظلم و نامردی روزگار کمر حیوون شکسته بود برای همین بعد از اونهمه مدت برگشته بود اماغمگین و افسرده .نمیدونم کدوم بی رحمی زده بود پشته حیوون زخمی کرده بود به اندازه یه سکه مفقودالاثر پنج تومنی .خیلی ناراحت شده بودم .دلم براش میسوخت .چقدر چرندیات براش گفته بودم هیچ فکر نکردم برا چی غمگینه

وقتی که داشت میرفت پیش خودم گفتم دیدی مثل خودمی روزگار نامرد به تو هم رحم نمیکنه

Wednesday, December 07, 2005

پوچ اما واقعی

همیشه سایه شومت همرامه فکر نمیکنی دیگه ازت خسته شدم دیگه باید از من فاصله بگیری
برا چی دست از سرم بر نمیداری بسه دیگه چقدر باید تحملت کنم همیشه نوبت من که با تو باشم
اخه از این بدتر دیگه چی میخوای میبینی دیگه حتی سردمم نمیشه اونقدر من گرفتار و مشغول
خودم کردی که تو سرمای زمستون وقتی همه چارتا چارتا لباس میپوشن من با یه پیرهن اومدم بیرون فکر میکنم مردم نازک نارنجی شدن, خیلی احمقانست نه؟
میبینی چقدر گرفتار شدم انگار فراموشی گرفتم یادم نمیاد اصلا من کی هستم و الان کجای این
دنیا نشستم گمان کنم دارم تایپ میکنم یا نه دارم با خودکار باز خزعبلات می نویسم هی برگای سفیددفتر زندگی رو سیاه میکنم .شنیدم تو جمجمه ادم مغز قرار داره اما مال من پکیده مثل یه انار خشک شده
یادت از صبح تا شب نخوابیدم دنبال اون میگشتم میخواستم از دستت راحت بشم اما باز تو اومدی, همیشه رو این سینه سنگینی تو رو حس می کنم همه چیز برام سیاه شده اما گاهی یه دوستی باخودش زمزمه میکنه مشکی رنگ نمیدونم چیه یادم رفت گفتم که تهی مغز شدم همه چیز از هاردم پاک شده مثل یه سیستم ویروسی شدم همش هنگ میکنم
بهم میگه تازه اول جوونیته شاد باش یه کم فعالیت کن نمیدونه به اندازه یه هشتاد ساله فعال بودم اونقدر فکر کردم تا جسمم خستگی چند سال دیگه رو داره همین الان احساس میکنه خودت که میدونی فعالیت جسمیم کمتراز این نیست .هر جا میرم بوی تو میاد چرا نمیخوای از اینجا بری
مثل اینکه من باید برم .اما نه! این دفعه دیگه نوبته من که تو رو بندازم بیرون صبر نمیکنم از اینجا برو بگذار خورشید از لابلای شاخه های درختای حیات به من بتابه تا زندگی رو از نو شروع کنم جان دوباره بگیرم و به صدای خوب گنجشکهای تو ی حیاط گوش کنم این همون سرود زندگیه که جای شعارهای پوچ و خالی تو رو میگیره
افسوس که همه اینها خیالی بیش نبود باز روز از نو شروع شد ومن سرگردان مانده ام که چه کار کنم این همه برابری را کجا بگویم که به زندانم نیافکنند و یا شکنجه نشوم و صبحگاهی از طناب زمختی اویزان نشومببین با من چه کرده اند چه بر سرم اوردند انقدر اطرافم را پر از درد و غصه کردند که دردها خودم را از یاد بردم حتی دیگر نمیدانم به چه چیزی میگویند شادی و سرور.هر جا که پا میگذاری تنها بوی نفرت و کینه فضا را الوده کرده .میزان الودگیه هوا صد در صد
دیدن پسرک برایم عجیب نبود هیچ تازگی نداشت او به جای اینکه با دوستانش مشغول بازی و یا درس خواندن باشد امده درون جماعت گرگ صفت بزرگسالان .اینجا همه مانند یک تانک جنگی عمل میکنند هر کس که سر راهشان قرار بگیره له و لورده میشه, یادت به زشتی و کثافت ای زندگی من نیز به امید روزهای بهتر این دوران نکبت را گذراندم اما هرگز ان روی سکه هویدا نشد گو اینکه هویدا سالها پیش به جوخه اعدام سپرده شد
امروز شانزده اذر روز دانشجو بود روز لغو اپارتاید جنسی روز برابری و تساوی
  • شانزده اذر روز لغو اپارتاید جنسی و برابری و تساوی
    ما همیشه خوب شعار میدیم و به بدترین شکل عمل میکنیم

  • Sunday, December 04, 2005

    توطیه ورود یک سگ به حرم اقا رضا 2

  • ورود سگ به حرم امام رضا، توطئه بود
    من که عرض کردم حتما دسیسه ای در کار انان که عاقل بودند فهمیدند و توی نادان از صبح تا به شب از چنین و چنانش گفتی انقدر اب و تابش دادی که گویی تو و هم کیشانت خوشبخت ترین هستید که جانوری به یک مرکز مرده پرستی رفته و گفتند گریه کرده ما که گفتیم اما تو نمیخواستی بفهمی خودت را عقل کل میدانستی
    اخر من نمیدانم ورود یک سگ به محل چپاول مردم ساده لوح چه دلیلی میشود برای اعدام و سنگسار و هزاران جنایت اسلامی دیگر واقعا در قرن بیست و یکم جای تعجب دارد .فرق شما بااون مرد قبیله نشین تو افریقا چیه که هنوز لباس نمیدونه چیه. با این چیزا میخواستی بگی ادمی
    ولی من بهت میگم خیلی بدبختی میخواستی با این حربه به همه زور بگی به زنت به بچت به زنت بگی تو خفه شو حضرت علی گفته زن کم عقله یا ناقص العقله یا با هزارتا قانون عقب مونده اسلامی بازم هی راه بری دستور بدی

  • Thursday, December 01, 2005

    خود ارضایی

    مثل روزای قبل صبح ازخواب که بیدار شد صبحانش خورد سریع رفت بیرون اپارتمان زیر پله ها
    قایم شداونقدر منتظر موند تا مهدیه با مامانش برای خرید برن بیرون.تو کله تابستون این شده کارهر روزشکه بشینه اونجا زیر پله ها تا وقتی که مهدیه مامانش میرن بیرون از لای پله ها شرت مهدیه رو نگاه کنه .اونقدر این کاروتکرار کرده که دیگه میدونه مهدیه چند تا شرت داره اونم از چه رنگی ازاونشبی که خوابش نبرد و کنجکاو شد تا از سوراخ در ببینه مامان باباش برا چی بیدارن یه حال خاصی داره همش میخواد سر در بیاره که این کارا چیه و خودش رو بیشتر به مهدیه نزدیک میکنه.هر چی خودش رو میچسبونه به مهدیه یه حالی میشه براش تازگی داره دیگه شده کار هر شبش بیدار بمونه با اون بازی کنه هی اون بگیره تو دستاش فشارش بده خیلی از اینکار خوشش میاد.بعضی از همون شبا باید بره سراغ اتاق مامان بابا و سوراخ در .یه جورایی دیگه اصرار داره تنها بره حموم اونجا خودش رو تو ایینه هی نگاه کنه بعدم اون بگیره تو دستش باهاش بازی کنه.وقتی فشارش میده یه حسی میشه براش تازگی داره یاد باباش میفته و سوراخ در یه روز که با مهدیه تنها بود انو نشون مهدیه داد اما مهدیه چون چند سال از ش بزرگتره به حساب بچگیش گذاشت ولی از همون وقت همش دست به اونجاش میکشه که چرامال او اونطوری نیست.
    اما بالخره تو همون سالها وقتی با هم تنها بودن داشتن نقش یه زن و شوهر بازی میکردن دو تایی لخت شدن شروع کردن مثل مامان باباش با هم همون کارارو انجام بدن.اولین بارش بود اما تجربه خیلی خوبی بود هر دوتا از اون به بعد نسبت به یه حس خاصی داشتن.همش دوست داشتن با هم تنها باشن
    اما تو یکی از روزای کودکی وقتی از مدرسه اومد متوجه شد که مهدیه با مامان باباش قرار از اونجا برن یه جای دیگهانگار دیگه همه چیز تموم شده اونقدر ناراحته که اونشب بدون شام میخوابه.خاطرات اون روزا هیچوقت از یادش نرفته اونا هیچوقت با هم سکس واقعی نداشتن تنها مثل دو تا لوزبین بودن
    مصطفی دیگه از اون روز هیچوقت انسان موفقی نبود و تعادل عصبی نداشت.این روزا دیگه چیزی به پایان زندگی ناموفقش نمونده طبق نظر قاضی دادگاه قراره به جرم داشتن تماس جنسی با خواهرش و باردار شدن اون تا چند وقت دیگه اعدامش کنن

    Free Site Counters
    sokoot night