Saturday, August 26, 2006

بهاره

حتما فکر می کنی هوش از سرم رفته فکر می کنم بهاره نه بهار نیست گل تابستونه اصلا همون که گفت در بهار زندگی احساس پیری می کنم.شاید مفهومی از این نوع
بهاره اسم قشنگیه از شنیدنش خیلی زود به دوران پیش تر از این بر می گردم ناخودآگاهم با خودش تصاویری از گذشته به همراه داره همان روزهائی که کودکی بیش نبودیم و از دانستنیهای دنیا اندکی از دانسته های امروزمان را نداشتیم آن وقتها که فاصله طبقاتی مانند حال و هوای امروزی معنائی نداشت من, او, یک بازی کودکانه با دیگر کودکان محله فارغ از زمین و زمان در دنیای کودکانه مان غرق می شدیم
امروز دیگر از شنیدن نام بهاره یاد و خاطره شیرین آن روزها در ذهنم تداعی نمی شود بلکه تلخی دیدن دختری را به یاد می آورم که همین چند روز پیش در مقابل چشمانم خواسته یا ناخواسته رنج زندگی را بر دوش می کشید دختری 17 یا 18 ساله با لهجه کردی که در دست جوانان و یا همان اوباش تشنه جنسی گرفتار شده, مانند یک فاحشه کار کشته بد دهن است حتی از من هم بدتر فحش و بد و بیراه بلد است خب درک کردنش سخت نیست زندگی در این وضعیت چنین شرایطی را هم به طور حتم طلب می کند
یک دستش در برخورد ناشایست همین اوباش یا مشتریهای جنسی در همین چند روز می شکند بارها کتک می خورد اما باز هم ناچار به این کار تن در می دهد منظورم خودفروشی است تمام آنچه که در یک ویدئو پورنو یا سکس مشاهده می کنید او بلد است از سکسهای گروهی تا سکس وحشی هر بلائی را سرش می آورند به ناچار می پذیرد اعتراض هم نمی کند مطمئنا چاره ای غیر از این ندارد واین خواسته همین اوباش است
شاید نکته نه چندان جالب وجود یک دفترچه خاطرات درون کیف دستی اش باشد تمام آنچه که بر او طی این مدت گذشته در دفترچه خاطراتش یادداشت کرده حاضر نیست کسی آن را مطالعه کند یکی از همین جوانها با زور و کتک دفتر را از او می گیرد
نمی خواهم وارد جزئیات شوم تنها چیزهائی که قابل توجه است بهاره ,متولد 1368 خورشیدی از بجنورد, فاقد شناسنامه, پدرو مادر و تنها خواهرش را حدود 5 سال پیش در یک حادثه رانندگی از دست می دهد گویا پدرش شخصی ثروتمند بوده, البته زیاد ظریف نمی شوم چون بطن خاطرات بیشتر شبیه یک داستان تراژیک و تخیلیست, شاید کمی شبیه فیلمهای هندی اما در ادامه اینگونه آمده, بعد از مرگ همه اعضای خانواده اش عمو یا همان برادر پدرش تمام اموال دختر را بالا می کشد و و دختر بخت برگشته را به همراه ده میلیون پول در اختیار خانواده ای می گذارد تا از او نگهداری کنند و خودش به پاکستان می رود بعد از چند سال حال به دلایلی چون ناسازگاری با خانواده جدید و یا اذیت و آزار او از طرف این خانواده از خانه می گریزد و به این شهر که ما امروز ساکن آن هستیم می آید مدتی را در یک فاحشه خانه که صاحب آن آزیتا نام دارد می گذراند و پس از آن مدت یک سال در اختیار یکی از همین بچه اوباشها یا مشتریهای سکس قرار می گیرد و اکنون مدتیست که او سرگردان و آواره در ازای خودفروشی از خانه ای به خانه دیگر می رود تا شبی را به صبح برساند
آنقدر عرصه بر او تنگ شده که حتی حاضر است همین اوباش خانه اجاره کنند تا او مخارج خانه را از طریق خودفروشی بپردازد
بار اولی نیست که با چنین افرادی برخورد می کنم دفعه پیش از این دختری بود که تمام دستانش را با سیگار سوزانده بود حاضر بود هر کاری بکند تا یک جا نگهش دارم اما بماند با مقداری پول به هر شکلی که بود سعی کردم تا او را روانه خانه کنم نمی دانم پس از آن چه بر سرش آمد آن دیگران که بعد ها دیدم و دیدیم بماند
حال حکومت اسلامی می تواند گند بزند به نام جمهوری و آنچه که حق و حقوق این مردم است چپاول کند باور کنید حتی در بسیاری از اماکن و سازمانهای حکومتی که برای این افراد در نظر گرفته شده هیچ امنیت و تضمینی وجود ندارد و سوابقش پیش از این بر همه اثبات شده است .باور کردنش سخت نیست وقتی که وارد خانه یکی از فاحشه ها یا به زبان عادی بکشهای محل شدیم یکی از مقامات مهم نیروی انتظامی را هم آنجا ملاقات کردیم و یا همان فرمانده ای که چندی پیش با یک دختر 17 ساله گرفتار شد
شاید استحقاق مردم لبنان بر نفت و سرمایه های این سرزمین بیش از مردمش باشد

لازم نیست توضیح اینکه چگونه به این مکانها می روم و اطلاعات جمع می کنم اما بدون شک از مشتریان خودفروشها نبوده و نیستم و این تنها خواسته درونیم برای نجات این افراد است که به این مکانها کشیده می شوم

پ/ن
پیش چشم آدم آواره گل هم بوی کاهگل می دهد

1 Comments:

Anonymous Anonymous said...

How are you doing arya? I hope everything's going well. I wonder what's going to happen now, since the deadline expired and nothing was done. I'll be coming back, see you 'round!

September 01, 2006 8:53 AM  

Post a Comment

<< Home

Free Site Counters
sokoot night