Friday, April 28, 2006

خشونت&آمریکا

خشونت مذهب حکومت آمریکاست

این عنوان نوشته ایست از اوشو راجنیش عارف هندو
وی در یازده دسامبر سال 1931 در ناحیه کوچودا در مادهاپرادش هند بدنیا آمد
در بیست و یک سالگی تحصیلات دانشگاهی اش را بپایان رساند و بمدت چند سال در دانشگاه جلال پور فلسفه تدریس کرد
وی به سراسر هند سفر کرد و با رهبران ادیان رسمی در ملاعام به مناظره پرداخت
او می گوید انسان جدید زیر بار سنگین سنتهای کهنه گذشته و بی قراریهای زندگی روزگار نو نفس نفس می زند
او می گوید من آغاز آگاهی دینی بدیعی هستم.لطف کنید و مرا با گذشته گره نزنید- گذشته حتی ارزش یادآوری را هم ندارد
گفتگوهای او با مریدان و سالکان ساسر دنیا در بیش از ششصد مجلد چاپ و منشر شده است و نیز به بیش از سی زبان ترجمه شده است
اوشو در نوزده ژانویه سال 1990 کالبد خویش را ترک گفت
متن زیر یکی از مقاله های بسیار جالب این شخصیت در مورد آمریکاست و پیش بینی درباره وضع موجود
این متن بهمن هزار و سیصدو هشتادو سه در ماهنامه روانشناسی جامعه چاپ شد

ریشه های خشونت آمریکائی
چرا ایالات متحده آمریکا-کشوری که به عنوان سرزمین آزادی به خود می بالد-چنین مکان خشنی است؟ آیا بین خشونت در آمریکا و آنچه آزادی نامیده می شود ارتباطی وجود دارد؟
خشونت در آمریکا ریشه های عمیقی دارد.در تمام دنیا تنها قاره ای است که حکومتش به دست خارجیهاست
سرخپوستان بومی که این قاره متعلق به آنهاست تقریبا از بین رفته اند و باید گفت کسانی که فکر می کنند آمریکائی هستند هیچ یک آمریکائی نیستند. همه آنها از کشورهای دیگر آمده اند آنها به کشوری فقیر هجوم آورده اند و به بومیان فقیر و بیگناه آن سرزمین تجاوز کردند.ریشه خشونت آنجاست. کل جامعه پیوندی از خشونت است.آنجا سیاه پوستان افرادی محروم و رنج کشیده اند هزاران انسان بی سرپناه در خیابانها به سر می برند.توقع دارید آنها چه کنند؟ آنها هر جنایتی می کنند زیرا چیزی برای از دست دادن ندارند و آمریکا در تمام دنیا وانمود می کند هرگاه مشکلی بوجود آید برای کمک عازم می شود.شما نمی توانید حتی به مردم خودتان کمک کنید!25 درصد از آمریکائیها ی مستعد کار بیکارند و آمریکا قصد دارد به اتیوپی کمک کند

آمریکا بالاتر ازهمه
در حقیقت آمریکا یکی از بزرگترین قدرتهای مخرب در دنیاست. تمام سیستم دولت تنها با یک هدف کار می کند پیروزی در جنگ جهانی سوم.اما آنها کاملا احمق اند زیرا هیچ کس نمی تواند در جنگ جهانی سوم پیروز شود.اختلاف شاید حداکثر در ده دقیقه باشد. هرکس اول حمله کند جناح دیگر در طول ده دقیقه عقب نشینی خواهد کرد. هردو جناح مجهزند به سلاح هسته ای بنابراین مهم نیست که چه کسی شکست می خورد و چه کسی پیروز می شود.این جنگ خودکشی محض است و هر دو طرف نابود خواهند شد و با آنها تمام زندگی بر روی کره زمین نیز نابود خواهد شد اگر رهبران بزرگ-سیاسی,مذهبی و دیگران-مصمم باشند که جنگ جهانی سوم را به پا کنند اگر تمام تلاشهای علمی و ارتشی فقط به یک نقطه هدف گیری شود چه کسی مسئولیت کل دنیا را بر عهده خواهد گرفت؟هیچ ربطی به آنها ندارد. دولت آمریکا کاملا خشن است.کل ساختار اجتماع پرخاشجویانه و خشن است. افرادی بسیار ثروتمند و افرادی بسیار فقیرند. فاصله بزرگی بین ثروت و فقر وجود دارد. طبیعتا انسان فقیر خشن می شود.او عصبی است. کشیش ها و اسقف ها به فقرا آموزش می دهند تا قانع و راضی باشند اما فکر می کنید تا کی می توان آنها را قانع و راضی نگه داشت؟

خشونت مذهب آمریکاست
در تمام دنیا آمریکا مورد تنفر و محکوم به مرگ است حتی کشورهائی که از کمک آمریکا برخوردارند نیز با آمریکا موافق نیستند. می دانم در هند حتی یک نفر را هم پیدا نمی کنید که با آمریکا موافق باشد و آمریکا کمک می کند هر زمان که به مدت چندین سال قحطی سیل و یا خشکسالی باشد و بر اثر آن مردم بمیرند او همیشه آماده کمک کردن است.اما کمک آمریکا برایش همدردی و موافقتی به وجود نمی آورد.این عمل در مقایسه تخطی و تخلف محسوب می شود زیرا آنها خوب می دانند با فقرای خودشان چه می کنند! چرا آمریکا به دیگرا کمک می کند در حالیکه برای محرومان خود هیچ کاری انجام نمی دهد؟ کمک آنها به اتیوپی هند و یا هر جای دیگری که فقر و بیماری وجود دارد همدردی نیست تلاشی است برای به وجود آوردن منطقه ای برای ارتش و سلاح های هسته ای شان.تمام آن کشورها نیز بخوبی می فهمند که این صرفا یک تجارت است
نه کمک.در تمام دنیا آمریکا محکوم به مرگ ترین کشور است و هیچ دوستی در هیچ کجا ندارد تنها به این دلیل ساده که مخرب ترین قدرت روز است.وقتی کل سیستم دولتی انرژی مردم و هوش و زکاوت دانشمندان تنها به یک سو-انهدام- حرکت کند چگونه می توانند از خشونت بری باشند؟ زمانی که هم بر مسند قدرت هستید و هم بزرگترین قدرت دنیا دیگر نمی توانید انسان با فکر و ملاحظه ای باشید. بنابراین پدیده ای ساده و آسان نیست بسیار پیچیده است. خشونت جنبه های بسیاری دارد. در آمریکا بیش از هر جای دیگر تجاوز جنسی صورت می گیرد. عجیب است در کشوری ثروتمند و تحصیلکرده چرا باید تا این اندازه تجاوز جنسی وجود داشته باشد؟ علت این است که کشیش ها همچنان حرفهای احمقانه به خورد مردم می دهند. آنها درباره تک همسری می گویند و به گفته آنها اگر ازدواج نکنید داشتن هر گونه روابط جنسی گناه است

جامعه ای بر پایه خشونت
کل جامعه از پایه اشتباه است چرا که بر اساس خشونت بنا شده است. بیست درصد از روسای جمهور آمریکا به قتل رسیده اند.گزارشها چنین نشان می دهند!در هیچ کشور دیگری تاکنون چنین اتفاقی رخ نداده است. یکباره ممکن است شخصی به قتل برسد اما نه بیست درصد از روسای جمهور و اگر رئیس جمهور تا این حد ناامن است –به یا داشته باش رئیس جمهور آمریکا ایمن ترین فرد در دنیا است- اگر احتمال کشته شدن ایمن ترین فرد دنیا به دست مردم خودش وجود داشته باشد دیگر چه کسی می تواند نجات یابد؟ هر لحظه خشونت


پ/ن
این نوع خشونت در مورد حکومت امروز ایران نیز صدق می کند
در هر صورت پرزدینت و دولت آمریکا امروز یکی از محبوبترینها در میان مردم ایران هستند آینده را نمی دانم

Friday, April 21, 2006

پر از تهی

کمی از ناشناسی که هنوز نمی شناسمش مرحوم پرویز شاپور
چرا او چنین آورده نمیدانم استفاده از افعال مثبت و منفی در هم شاید نوعی سبک است اما جالب

قلب پرنده محبوس لبریز از عشق آسمان است
آدم ساده لوح در بازار آهنگرها از سکوت تقاضای پناهندگی می کند
دوست داشتن را بیشتر از دوست داشتن دوست دارم
گوشم آنچنان سنگین شده است که حاصل جمع فریادها را سکوت می شنوم
عاشق مسافری هستم که در جاده مارپیچ هم به راه راست هدایت می شود
سکوت ساکن گورستان است
آتش در آستانه در خروجی زندگی خاکستر را در آغوش می گیرد
به حال چشمی اشک می ریزم که نگاهی در روبرو ندارد
عاشق باغبانی هستم که هنگام سیراب کردن گلها تشنگی خود را فراموش می کند
عمر کفاف نداد جسم و روحم را با هم آشتی دهم
برای اینکه زحمت به دوش کشیدن جسدم را به کسی ندهم در گورستان خودکشی می کنم
قلبم برای شنیدن ضربان قلبت سکوت می کند
باقیمانده عمرم از خودکشی نافرجام جان سالم به در برد
به حال موجودی اشک میریزم که می خواهد با زنگ ساعت از خواب غفلت بیدار شود
عمر هزار پا کفاف بستن بند کفشهایش را نمی دهد
با سکوت سرگرم گفتگوی یکطرفه هستم



______________________________________________________________
نمیدانم از کیست

از دست عزیزان چه بگویم گله ای نیست
گرهم گله ای هست دگر حوصله ای نیست
سرگرم به خود زخم زدن در همه عمرم
هرلحظه جز این دست مرا مشغله ای نیست
دیری است که از خانه خرابان جهانم
بر سقف فرو ریخته ام چلچله ای نیست
در حسرت دیدار تو آواره ترینم
هرچند که تا منزل تو فاصله ای نیست
_______________________________________________________________
گرد و غبار زندگی را از روی لباس عمر می تکانم
آیا حافظ شیرازی در تمام زندگیش توانسته به رندی من بر اسب زندگی چهار نعل بتازد
هویت گمشده ای که دیگر پیدا نخواهد شد
به حال خودش رها شده در آسمان بی نهایت کهکشان وسیعتر از کائنات پیش میرود
مسیر مشخصی ندارد
همه جا در انزواست

گر آمدنم به خود بدی نامدمی
ورنیز شدن بمن بدی کی شدمی
به زان نبدی که اندر این دیر خراب
نه آمدمی نه شدمی نه بدمی

خیّام

Friday, April 14, 2006

لطفا اعدامم کنید

صبح سه شنبه است بیست و دوّم فروردین هزار و سیصد و هشتاد و پنج خورشیدی یازده آوریل 2006
آنچه که قرار است اینجا بیاورم یک داستان نیست بلکه حقیقت تلخی است که هرزگاهی مردم این سرزمین به صورت آشکارا شاهد آن هستند
ساعت نزدیک هشت است کودکان هنوز در حال رفتن به مدرسه هستند و بزرگترها در حال حرکت به سمت محل کارشان آسمان ابریست در گوشه ای از فضای خالی کنار چهار راه جائی که تا قبل از این محل کاسبی دستفروشهای هفتگی بوده . جرثقیلی پیشانی سفید حاضر میشود این وسیله دیگر برای همه آشناست حتما همه یکبار آنرا از طریق تلویزیون سراسری جام غم دیده اند دیگر باید نامش را گذاشت ماشین مرگ
در چشم به هم زدنی قاتلان وآدمکشان نیروی افتضاحی در محل مستقر می شوند
جمعیّتی از زنان و مردان و کودکان کم کم دور تا دور ماشینها حلقه می زنند
شیپورچی یا جارچی شروع می کند به خواندن نامه مرگ جوان بیچاره ای که در ماشین خودش را آماده مرگ کرده است
بسم... بنابر کیفرخواست مورخ.....قانون کیفری قوه قضائیه کل کشور بند....آقای سعید حبیبی به جرم شرارت واسترداد یک عدد اسلحه کلاشینکف, یک قبضه کلت کمری و کلاه گیس ....محکوم به حکم اعدام در ملاء عام .................این حکم پیش از این به تائید دیوان عالی کشور رسیده است ......تا درس عبرتی باشد برای همه مردم
ضربان قلبهای تماشاچیان تندتر و تندتر می شود آدرنالین خون همه در حال بالا رفتن است و مدام کورتیزول ترشح می شود
قربانی بیچاره با پای خودش از ماشین مرگ بالا رفته و آماده سفری اجباریست برای همیشه
لحظه ای بعد با چشمهای بسته او را در میان چشمهای از حدقه درآمده مردم بالا می کشند دیدن چهره زنان و دختران بسیار دردناک است چادرها و یا روسریهایشان را بر صورت گرفته اند و مدام اشک می ریزند صدای ناله هایشان را میتوانی بشنوی پس از چند تکان کوچک جان میدهد
بیچاره قربانی روزگار خودش شد, زجرآور است, شخصی که این صحنه را تعریف می کرد ابتدا سعی کرد تا ناراحتی و روان پریشان درونش را پنهان کند اما در انتها نتوانست و با خشم گفت اگر خمپاره اندازی داشتم همه شان را می کشتم
قربانی را تا حدودی می شناختم از لحاظ روانی انسان سالمی نبود باید او را درمان می کردند نه اعدام
کثیف ترین عملی که در طول زندگی از آن یاد خواهم کرد اعدام است او اسیر یک ایدئولوژی پوسیده شد
چرا هیچ کس سئوال نمیکند پس قاتلین قتلهای زنجیره ای چه شدند قاتل زهرا کاظمی کجاست
آنقدر عرصه را بر این جوان تنگ کردند که خودش از قاضی خواسته بود تا اعدامش کنند
یاد روزی افتادم که که می خواست سیگار بخرد بیچاره وقتی دست در جیبش برد سر تبری را میان لباسش دیدم به رویش خندیدم میدانست که او را به تمسخر گرفته ام خودش هم می خندید
او مشکل داشت هر وقت که مشروب می خورد تعادل روانی نداشت و یکبار شاهد نزاع بعد از مستی او بودم به هیچ عنوان در حالت عادی نبود بی هیچ واهمی با تبرش حمله می کرد
آنروزها که او اینچنین بود گویا خبری از عوامل چماقدار نبود و همه مرده بودند
اینها همه از تبعات زندگی در مناطق فرودست اجتماعیست
شاید او نیز دوران کودکی در خیابان شاهد اعدام و به قتل رسیدن شخص دیگری بوده است و اینگونه بر او استنباط شده, چون مردان قانون می کشند پس کشتن خوب است
نمیدانم او چه کسی است که تشخیص مرگ و زندگی برای یک انسان می دهد و جواز مرگ صادر می کند پس فرق شما با یک قاتل در چیست؟
هیچ وقت کسی به این فکر نمیکند که همه انسانها برابر نیستند چرا شخصی قاتل و یا سارق میشود و آن دیگری پزشک پروفسور و یا دانشمند
شرایط اجتماعی دوران کودکی سازنده فردای یک انسان است هر گاه توانستیم در تربیت کودکان موفق باشیم جامعه و یا گروه سالمی خواهیم داشت
حاکمین و ظالمین همیشه راه آسان را انتخاب می کنند و به جای حل مسئله صورت مسئله را از میان بر میدارند
در این جامعه به حرمت انسانی تجاوز می کنند و آنقدر اندوه در میان مردم ریشه میزند که دیگر تنها شکست است که در اجتماع حاکم میشود و مردم با روحیّه سرخوردگی به زندگی که به تن داده اند و عادت کرده اند ادامه می دهند در صورتیکه که خلاقیّت از بین رفته است

Friday, April 07, 2006

خاطرت هست؟

یکی یکی به کلاسها سر می زد.دنبال استاد پیر و خرفت زیست می گشت. هوا داشت تاریک می شد
فلق بود.همه دانشجویان به جزء اندکی رفته بودند
حتما باید استاد را پیدا میکرد تا نمره زیست این ترمش را درست کند میدانست که نمره اش بیشتر از اینهاست
به خودش اطمینان داشت.تند و تند به کلاسها سر می زد.اگر نمره زیست را درست نمی کرد این ترم مشروط می شد
مجبور شد به طبقه دوّم برود, به تک تک کلاسها سر میزد امّا كسی نبود. از پنجره یکی از کلاسها به بیرون نگاه کرد<<پژوی جگری رنگ>>استاد هنوز سر جایش بود. به انتهای راهرو که رسید صداهائی نظرش را جلب کرد.کلاسها را به آرامی نگاه می کرد
خبری از استاد نبود
آخرین کلاس ته راهرو درش بسته بود. جلوتر رفت خوب گوش کرد صدای نیشخندها و قهقهه هائی که می شنید به گوشش آشنا بود
به آرامی در کلاس را باز کرد
لحظه ای بعد ساناز دوست و هم اتاقیش را در آغوش استاد پیر زیست با آن عینک فکاهیش دید روی صندلی استاد نشسته بودند و لب روی لب خشکشان زده بود
پیشانی خیس از عرق استاد , ساناز که مشخص نبود صورتش از لب و لوچه استاد سرخ شده یا از شرم
از منظره ای که دیده بود شوکه شده بود
ماتش برده بود
به سرعت در را بست
در راهرو تند تند می دوید پلّه ها را یکی در میان می پرید
در راه مدام فکر می کرد چرا؟ چرا؟ چرا؟......نه
هرگز آنچه دیده بود به روی ساناز نیاورد
پس از مدّتی از آنجا به شهر خودش رفت درس را رها کرد
پ.ن
همه جا بوی گند می ده بوی تعفّن

Free Site Counters
sokoot night