خاطرت هست؟
یکی یکی به کلاسها سر می زد.دنبال استاد پیر و خرفت زیست می گشت. هوا داشت تاریک می شد
فلق بود.همه دانشجویان به جزء اندکی رفته بودند
حتما باید استاد را پیدا میکرد تا نمره زیست این ترمش را درست کند میدانست که نمره اش بیشتر از اینهاست
به خودش اطمینان داشت.تند و تند به کلاسها سر می زد.اگر نمره زیست را درست نمی کرد این ترم مشروط می شد
مجبور شد به طبقه دوّم برود, به تک تک کلاسها سر میزد امّا كسی نبود. از پنجره یکی از کلاسها به بیرون نگاه کرد<<پژوی جگری رنگ>>استاد هنوز سر جایش بود. به انتهای راهرو که رسید صداهائی نظرش را جلب کرد.کلاسها را به آرامی نگاه می کرد
خبری از استاد نبود
آخرین کلاس ته راهرو درش بسته بود. جلوتر رفت خوب گوش کرد صدای نیشخندها و قهقهه هائی که می شنید به گوشش آشنا بود
به آرامی در کلاس را باز کرد
لحظه ای بعد ساناز دوست و هم اتاقیش را در آغوش استاد پیر زیست با آن عینک فکاهیش دید روی صندلی استاد نشسته بودند و لب روی لب خشکشان زده بود
پیشانی خیس از عرق استاد , ساناز که مشخص نبود صورتش از لب و لوچه استاد سرخ شده یا از شرم
از منظره ای که دیده بود شوکه شده بود
ماتش برده بود
به سرعت در را بست
در راهرو تند تند می دوید پلّه ها را یکی در میان می پرید
در راه مدام فکر می کرد چرا؟ چرا؟ چرا؟......نه
هرگز آنچه دیده بود به روی ساناز نیاورد
پس از مدّتی از آنجا به شهر خودش رفت درس را رها کرد
پ.ن
همه جا بوی گند می ده بوی تعفّن
5 Comments:
salam
baharenarenj@gmail.com
mail bezan plz
سلام رفیق.متن شما رو خوندم.معمولا وقتی دوستان یه متن خوب مینویسند بهشون میگم زیبا بود. اما به این ماجرا نمیشه گفت زیبا.اما این یه واقعیته.خوشحالم که با این وب آشنا میشم. موفق باشی
salam arya jan
avale hafte hast
in 1 ghesmati az 1 dastan bud
ya real?
be har hal chizi hast ke hamishegie
gahi fek mikonam taghriban hame 1 parche hayvun hastim faghat na bishtar!
un axe daste khodam ham bud rasti!
سلام آريا جان
...واقعآ حقیقتی را منعکس کردی از شخصيت بعضی انسانها
اين عموميت داره و بس به ايران ما نيست ! از تو چه پنهان چند وقت پيش در محل کار يک چنين صحنه ای را ديدم با يکی از همکارهای ( دختر ) و رئيس
سلام گرامی سال نو بر شما هم مبارک باشد امید که سال خوبی در پیش داشته باشید....آذر کیانی
Post a Comment
<< Home